شخصی ادعای پیغمبری میکرد، رفقا بهش میگن: بابا همینجوری که نمیشه! باید بری چهل روز بشینی تو غار، تا از خدا برات وحی برسه. خلاصه میره.
دو روز بعد با دست و پای شکسته و خونین برمیگرده! رفیقاش میپرسن: چی شده؟! شخص مدعی میگه: من رفتم تو غار، یهو جبرئیل با قطار اومد!
------------------------------
یک گزارشگر که در زمان طالبان اوضاع زنان در افغانستان رو دیده بود ، بعد از رفتن طالبان از اون کشور دیدن کرد و از تغییرات اجتماعی که میدید شگفت زده شد. او قبلاً دیده بود که مردان جلوتر راه میرفتند و زنان چند متر پشت سر اونها راه میرفتند، در حالی که می دید پس از جنگ زنان چند متر جلوتر از مردان راه میرفتند. از یک نفر دلیل این تغییر رو پرسید. او گفت: علت این است که در مدت جنگ تمام کشور رو طالبان مین گذاری کردند.
------------------------------
مدتی پس از مرگ استالین برژنف داشت در نشست عمومی حزب کمونیست علیه سیاستهای استالین حرف میزد.یک دفعه از انتهای سالن صدایی گفت: اون موقع تو کجا بودی که جرأت نداشتی این حرفا رو بزنی؟
برژنف به طرف صدا برگشت و پرسید: کی بود؟
کسی جواب نداد.
باز هم پرسید: کی بود؟
باز هم کسی جرأت نکرد جواب بده.
برژنف گفت: اون موقع من همون جایی نشسته بودم که تو الآن نشستی.
------------------------------
سه نفر به جزیره آدمخوارها رفتند. آدمخوارها آنها را گرفتند و در دیگ آب جوش انداختند. کمی بعد در اولین دیگ را برداشتند دیدند اولی از ترس مرده. در دیگ دومی را برداشتند دیدند از ترس بیهوش شده. در دیگ سوم را برداشتند، آخوندی که توی دیگ بود، در حالی که بدنش را مالش میداد سئوال کرد: ببخشید روشور دارید؟